Z 2KHTAR

دخترای عزیزی که میگین پسرا همه مثله همن. کسی شما رو مجبور نکرده بود که همه رو امتحان کنین. 

نوشته شده در شنبه 16 دی 1398برچسب:,ساعت 15:19 توسط MOJTABA| |

تا حالا به رفتار های دخترا تو سنین مختلف توجه کردین؟؟ 

مثلا وقتی که به شوخی یا جدی حرف از ازدواجشون میزنن

سن5تا11 سالگی: چنان خشمگین میشه و به طرف بنده ی خدا حمله ور میشه و میزنه تو سر طرف   که یارو پشیمون میشه از شوخی که کرده.

سن12تا17سالگی: با یه لبخند ملیح به حرفات گوش میکنه.

18تا24 سالگی: به شوخی شرطاشو میگه و بدش نمیاد بحث ادامه پیدا کنه.

25تا32 سالگی: تا حرف شوهر واسش میزنن: با خوشحالی  میگه: ها؟؟ کیه؟؟ چند سالشه؟؟ چیکاره است؟؟

33به بالا: با خودش میگه: امیدی به بنده نیست، خدایا خودت...  

نظر یادت نره...

نوشته شده در شنبه 16 دی 1398برچسب:رفتار,ازدواج,طنز,دختر,ساعت 2:59 توسط MOJTABA| |

گفت حرفایی رو به من دوستم/ازسادگی و نادانیش به من گفت دوستم

گفت درتاریکی به دنبال یاری می گشتم/ناگهان دختری همچوماه خورد به چشمم

اوهم مانندمن توکوچه ها تنها می گشت/اوهم مثل من به دنبال یاری می گشت

باتمام ذوق وشوق واشتیاق/ناگهان قدمهایم شد تند وزیاد

چندقدم نزدیک شدم به دختره/دیدم از هر لحاظ اون ابتره

آرایش صورتش را ماه کرده بود/یک پنکیک رو صورتش خالی کرده بود

خواستم از او به سرعت دور شم/فوری گفت: آقا من مهرنوشم

از خجالت نتوانستم حرفی بزنم/واقعا از پرروییه آن دختره در عجبم

نمیدانم چطور خودش را انداخت برگردنم/نمیدانم اون زرنگه یا من خرم؟؟

خلاصه میگفت دگر نمیروم دنبال هیچ دختری/نه توبازار نه خیابان یا که هیچ بازارچه ای

همین یکی زندگیم را زهر کرده است/زندگیم را تبدیل به طوفان کرده است.

شاعر: استاد مجتبی.

 خوب دخترا میخواستین خاستگاراتون رو با کلاس گذاشتن الکی رد نکنین تا ترشیده نشین، حالا هم که ترشیده شدین خودتون رو نندازین گردن کسی. اه

پسرا هم که ساده...

 

نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391برچسب:حرفهای دوست,دخترای زشت,دخترای زرنگ,ترشیده,ساعت 22:37 توسط MOJTABA| |

1- وقتی مانتو جدید میخره بدون اینکه نظرتو بخواد بگو: ااا چقدر چاق(یا لاغر) شدی

2-  وقتی با دوستت رفتی بیرون دوتا دختره رو میبینی که دارن با هم راه میرن یه کم بهشون نزدیک بشید به اندازه ای که صداتونو بشنون، انگار که با دوستت داری یه بحث میکنی، بگید مثلا اون دوتا دوختره رو ببین سمت راستی خوشتیپه ولی سمت چپی رو نگاه کن چقدر ضایه است( تابلو نکنید که دارید عمدا اینو میگید که بشنون).

3- وقتی که تو یه جمع از خودش داشت تعریف میکرد الکی بخندید، تا یهو نگاه کرد، بهش بگو بخدا ی جک یادم اومد، اگه گفت: پس بلند بگو ما هم بخندیم، الکی یه جک بی مزه بگو که بدونه به خودش خندیدی مثلا بگو: سیر با پیاز دعواش میشه سیر میگه حیف که سیرم وگرنه میخوردمت...با لبخند بگید.

4- لباس خرید بهشون بگید: رنگ دیگه ای میخریدی بهتر نبود؟؟؟؟؟

5-  تو  یه جمع تایه جک بامزه تعریف کرد نگاه شما کرد و خندید جلوی خودت رو بگیر نخند، با جدیت فقط بهش بگو  باحال بود.

 

نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:ضدحالی,لج,ساعت 20:33 توسط MOJTABA| |

غروبا که میشه روشن چراغان/ میان از مدرسه خونه کلاغان

یاد حرفای اون روزت میفتم/ که تا گفتی با جون و دل شنفتم

عجب غافل بودم من، اسیر دل بودم من/ اسیر دل نبودم، اگر عاقل بودم من

...

یادته به من گفتی چیکار کن؟؟؟/ گفتی از مدرسه امروز فرار کن

فرار کردم منم اون زنگ آخر/ نرفتم مدرسه تا سال دیگر

...

امون از بعضی از دخترا که نمیزارن بعضی پسرا مثله بچه ی آدم درسشون رو بخونن، خودشون که خر خونی کردن فوری زنگ میزنن به پسره که بدو بیا فلان جا

...

 

نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:زنگ,آخر,فرار,مدرسه,ترک,تحصیل,ساعت 12:49 توسط MOJTABA| |

دختر: بدون استرس، خیلی آروم کتاب رو باز میکنه و با خودش میگه نتونستم قبول شم خب فدای سرم، فوقش قبول نشم، نه میخوام برم سربازی نه نگرانم که نتونم وارد بازار کار شم ، فوقش میشینم تو خونه و خونه داری میکنم دیگه،   نه استرس داره نه ترسی از بیکار موندن،   20 صفحه ای میخونه چون با خیال راحت خونده همون 20صفحه راحت میره تو مخش، زنگ میزنه به دوستش بابائه رو هم تیغ میزنه میره خوش گذرونی، چند روز بعد 20 صفحه از یه کتابی دیگه و... خلاصه سر جلسه هم باز بدون فکر، ترس، و استرس امتحانشو میده و قبول میشه...

حالا ما پسرا: تا کتاب رو میبینیم یاد خیلی از بدبختیامون میفتیم( نکنه قبول نشم، وای اگه قبول نشم باید برم سربازی، بعدش چی؟؟؟؟؟؟؟ ووواااااایی با بیکاری چیکار کنم؟؟) خلاصه کتاب رو بازمیکنیم با استرس ونگرانی میشینییییییییییییم چند دور کتابا رو دوره میکنیم، با استرس و نگرانی که داریم خوب کتابه رو نمیفهمیم، هر دور که میخونیم واسمون تازگی داره،،(البته اینو هم بگم ما هم میریم دنبال خوش گذرونی) میریم سر جلسه: خدایا این سوالا تو کتاب ما بود؟؟؟؟ ای بابا حالا چیکارکنم؟؟  با استرس امتحانمون رو افتض میدیم و بلند میشیم میریم...  

حالا اینا هیچ، اعصابت خورد میشه اعلام میکنن: دخترا بیشتراز پسرا قبولی داشتن، دخترا درسخونن ولی پسرا نه.

نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:تفاوت,دختر,پسر,درس,دانشگاه,,ساعت 3:34 توسط MOJTABA| |


Power By: LoxBlog.Com